hejrane ESHQ

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۱
آبان


نمیدونم از کجا شروع کنم... شاید جمله هام پراکنده باشن اما همشون حرفای نگفته ی دلم هستن.

حرفاییکه تو نذاشتی یا بهم فرصت ندادی که بهت بگم....

راستش ازت توقع نداشتم که منو اینجوری سرکار بذاری یا به قول معروف بپیچونی... تو مدتیکه باهم بودیم مخصوصا اواخر وعده هایی به من دادی که خیلی امیدوار شدم

دیگه مطمئن بودم که آیندم فقط با تو رقم میخوره...

هنوز برام سواله که چرا یهویی رفتارت با من عوض شد البته من خودمو مقصر میدونم.

حقیقتش خیلی امیداور بودم که این دو سال اخر هم با تو میمونم اما.....

همیشه از اینکه تو رو نبینم و فقط جای خالیت جلوی چشمام باشه میترسیدم.... که همین اتفاق برام پیش اومد....

تو رفتی و به این فکر نکردی که من چجوری جای خالیتو ببینم و دوریتو تحمل کنم......البته میدونم برات ذره ای مهم نبودم

 برام خیلی سخته دیدن جای خالیت.......

هر روز میرم سراغ انجمن قبلی و یاد اون روزاییکه باهم بودیم میافتم...

میدونم شاید از نظر تو مسخره باشه اما دلم خیلی برای اون روزا تنگ شده...

این روزا حال و هوای پارسال رو گرفتم...

اون اوایل تو گروه جلوی بجه ها گفتیکه عاشق شدی... ناراحت نشو اما فقط ادعات میشد

اگه عاشق بودی حال منم میفهمیدی و درکم میکردی...

حرفا و سوالای زیادی تو دلمه اما به قول خودت ادم نباید هر حرفی رو به زبان بیاره

مثل خودت که میدونم حرف واسه گفتن داشتی و نگفتی....

بالاخره  گذشته ها گذشته اما میخوام بدونم این مدت بیخودی امیدوار بودم یا...................................

از این ترم مسیر رفت  و امدم  شده همون مسیریکه تو میرفتی و میومدی...

دلم فقط یه چیز دیگه میخواد : اینکه یه بار دیگه ببینمت

اینو بدون که جات خیلی خالیه هم تو دانشگاه هم تو قلبم........


  • Maryam gomnam