hejrane ESHQ

۵ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۳
دی


  • Maryam gomnam
۲۳
دی


  • Maryam gomnam
۲۲
دی

به نام خداییکه نهال عشقت رو توی قلبم کاشت و این نهال روز به روز داره بزرگ و بزرگتر میشه و منو کم کم داره از پا در میاره...

یک ماهی هست که دیگه اینجا مطلبی ننوشتم چون میدونم دیگه با نوشتن حرف دلم قرار نیست همه چیز مثل اولش بشه...

امروز اخرین امتحانم رو دادم... این ترم بدترین و عذاب اورترین ترم واسم بود...

همه ی امتحانامو خراب کردم تا الانم برای اولین بار یکی از درسامو افتادم...

نمیدونی دارم چی میکشم از همه راه... از این زندگی...

تو مدت این ترم همش منتظر تموم شدن درس و دانشگاه بودم چون دیدن جای خالیت و یاد گذشته خیلی بد عذابم میداد...

اما امروز که همه چی تموم شد دلم نمیخواست از دانشگاه بیرون بیام...دلم میخواست جایی باشم که با تو خاطره دارم...

حقیقتش مدتی پیش از یکی شنیدم که اومده بودی دانشگاه...باورت نمیشه اگه بگم چقدر شکه شدم و افسوس خوردم که چرا من ندیدمت...

نمیدونم الان کجایی و داری چیکار میکنی اما برات ارزوی سلامتی و موفقیت میکنم...

تو اخرین پیامیکه برات نوشتم گفتم که زمان همه چی رو درست میکنه فقط وقت میخوام تا بتونم فراموشت کنم به خاطر همین سعی کردم که دیگه بیخیال بشم اما انگار زمان هم نمیخواد فراموشت کنم...

حالا تو بگو چیکار کنم...کاش قبل از رفتنت فراموش کردن رو به من یاد میدادی و میرفتی...

میدونم رسیدن به تو دیگه محاله... اما فقط یه خواهشی ازت دارم...به خاطر خاطرات شیرینی که باهم داشتیم..

به خاطر خدا...

بذار فقط یک بار و برای اخرین بار ببینمت...

بخدا خیلی دلم برات تنگ شده...

تا قبل از شروع ترم جدید دانشگاه خلوته هروقت که اومدی شهر خودت و خواستمو قبول کردی همینجا خبرم کن...

منتظر جوابت میمونم مثل همیشه...

بخدا این اخرین خواستم از تو هستش...

از این به بعد دیگه نمیگم:

من هنوز دوستت دارم

میگم:

من برای همیشه دوستت دارم.

  • Maryam gomnam
۲۲
دی


  • Maryam gomnam
۲۲
دی
بی قرارم از نبودنت...
از خوش نبودن حالم بی تو...
بی قرار توام...تو....
از این همه دوری...
از این بی خبری طولانی...
چیزی جز افسرده ای غمگین باقی نمانده...
این را خوب میدانم...
من تک و تنها ماندم و...

داستان یک عشق بزرگ


  • Maryam gomnam