hejrane ESHQ

۳۰
تیر

و اما امشب.... امشب هم مثل شب های دیگه بی قرارم ...دلتنگم..... .. 

اصن چند ساله که شب ها بی قرار و دلتنگم. نمیدونم چرا به جای اینکه خواب به چشمام بیاد خاطره ها و گذشته رو به یاد میارم.  راستش اصلا حوصله ی نوشتن ندارم چون نمیتونه از دلتنگی و بیقراریمو کم کنه اما دیگه خسته شدم از بس که تو دلم با خودم حرف زدم و حرفامو تکرار کردم و بعد با تمام وجودم حسرت نداشتن ها و نگفتنها رو خوردم یا بهتره بگم نداشتن کسی که با گذشت سه سال هنوزم عاشقانه عاشقشم و خالصانه دوسش دارم... نمیدونم چرا نمیتونم بیخیالش بشم مثلا وقتی عکسشو از تو گوشیم میبینم تا دو ساعت فقط دارم بهش نگاه میکنم یا وقتی به صداش گوش میدم ناخودآگاه اشک از چشمام سرازیر میشه؛  دیگه دیوونه میشم انگار که میخوام زمین وزمان رو بهم بریزم تا بتونم بهش برسم. شاید اگه با میل خودم ازش دور بودم انقدر زجر نمی‌کشیدم اما چاره ای ندارم چون مجبورم به این زندگی اجباری و همسر اجباری پایبند باشم حداقل به خاطر پسرم که اونم به دنیا اومد تا حال منو بهتر کنه اما...

با اینکه نزدیکه سه ساله از این ازدواج اجباری گذشته اما هنوزم باورم نمیشه که باید تا آخر عمرم اسیر باشم و همش نقش یه همسر مهربون و عاشق رو بازی کنم

اصلا باورم نمیشه. به خاطر همین خواستم امشب یکم بنویسم از حرفای دلمو تا بشکنم دیواریکه بین فریاد درون و سکوت بیرونمه.... اما هیچ فایده ای نداره. حال من خیلی خرابه و خرابترم میشه وقتی میبینم چاره ای به جز تحمل این شرایط و سکوت ندارم و  تا آخر عمرم همیشه باید حسرت داشتن کسی که دیوونه وار دوسش دارم و ممکنه دیگه هیچوقت نبینمش رو بخورم و همینطور نقش یک همسر وفادار  و نمونه رو بازی کنم... فکر می‌کردم با نوشتن حرفای دلم آروم میشم اما حال من خیییلی خرابه چون من هنوز عاشقم و دلتنگ...  

  • Maryam gomnam
۲۰
مهر




دلم گرفته به اندازه ی وسعت تمام دلتنگی های عالم

شیشه ی قلبم آنقدر نازک شده که با کوچکترین تلنگری میشکند

دلم می خواهد فریاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم

که عمق دردم را در فریاد منعکس کند

فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خودم سر داده ام

دلم به درد می آید وقتی سرنوشت را به نظاره می نشینم

کاش می شد پرواز کنم

پروازی بی انتها تا رسیدن به ابدیت ...

کاش می شد

در میان هجوم بی رحمانه ی درد خودم را پیدا کنم

بغض کهنه ای گلویم را می فشارد

به گوشه ای پناه می برم

کاش این بار هم کسی اشکهایم را نبیند....


  • Maryam gomnam
۲۰
مهر



گاه دلتنگ میشوم

 دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها

    گوشه ای مینشینم.
   
و حسرت ها را میشمارم .
    
و باختن ها را.

    و صدای شکستن ها را.

    و وجدانم را محاکمه میکنم.
    
من کدامین قلب را شکستم؟
     
کدامین امید را نا امید کردم؟
      
کدامین احساس را له کردم؟
     
کدامین خواهش را نشنیدم؟
     
و به کدام دلتنگی خندیدم؟
     
که اینچنین دلتنگم
...



  • Maryam gomnam
۲۰
مهر


خدایا

دلم هوای دیروز را کرده.

هوای روزهای کودکی را.

دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم

آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد.

دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم

الفبای زندگی را.

میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند.

دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان هر چه

میخواهید بکشید

این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو.

دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم

آن را نچینم.

دلم میخواهد ...

می شود باز هم کودک شد؟؟؟؟

راستی خدا!

دلم فردا هوای امروز را می کند؟



  • Maryam gomnam
۰۷
ارديبهشت


  • Maryam gomnam
۰۷
ارديبهشت

  • Maryam gomnam
۲۳
فروردين



 گــــاهی وقتهـــا آدمهـــا ،

از یکـــ جایی به بعــــــد ،از یکـــ روزی به بعـــــــد ،

از یکـــ (( نفــــــــــر )) به بعـــــد ،

دیگــــــــر هیچ چیز برایشان معنی ندارد ...

نه رنگـــ ها ،نه خیـابانهـــا ،نه فصلهــــــــا ...

گاهـــــــی وقتهــــا آدمهــا

از یک نفـــر به بعــــد فقط دلتنگ اند ...!



  • Maryam gomnam
۲۳
دی


  • Maryam gomnam
۲۳
دی


  • Maryam gomnam
۲۲
دی

به نام خداییکه نهال عشقت رو توی قلبم کاشت و این نهال روز به روز داره بزرگ و بزرگتر میشه و منو کم کم داره از پا در میاره...

یک ماهی هست که دیگه اینجا مطلبی ننوشتم چون میدونم دیگه با نوشتن حرف دلم قرار نیست همه چیز مثل اولش بشه...

امروز اخرین امتحانم رو دادم... این ترم بدترین و عذاب اورترین ترم واسم بود...

همه ی امتحانامو خراب کردم تا الانم برای اولین بار یکی از درسامو افتادم...

نمیدونی دارم چی میکشم از همه راه... از این زندگی...

تو مدت این ترم همش منتظر تموم شدن درس و دانشگاه بودم چون دیدن جای خالیت و یاد گذشته خیلی بد عذابم میداد...

اما امروز که همه چی تموم شد دلم نمیخواست از دانشگاه بیرون بیام...دلم میخواست جایی باشم که با تو خاطره دارم...

حقیقتش مدتی پیش از یکی شنیدم که اومده بودی دانشگاه...باورت نمیشه اگه بگم چقدر شکه شدم و افسوس خوردم که چرا من ندیدمت...

نمیدونم الان کجایی و داری چیکار میکنی اما برات ارزوی سلامتی و موفقیت میکنم...

تو اخرین پیامیکه برات نوشتم گفتم که زمان همه چی رو درست میکنه فقط وقت میخوام تا بتونم فراموشت کنم به خاطر همین سعی کردم که دیگه بیخیال بشم اما انگار زمان هم نمیخواد فراموشت کنم...

حالا تو بگو چیکار کنم...کاش قبل از رفتنت فراموش کردن رو به من یاد میدادی و میرفتی...

میدونم رسیدن به تو دیگه محاله... اما فقط یه خواهشی ازت دارم...به خاطر خاطرات شیرینی که باهم داشتیم..

به خاطر خدا...

بذار فقط یک بار و برای اخرین بار ببینمت...

بخدا خیلی دلم برات تنگ شده...

تا قبل از شروع ترم جدید دانشگاه خلوته هروقت که اومدی شهر خودت و خواستمو قبول کردی همینجا خبرم کن...

منتظر جوابت میمونم مثل همیشه...

بخدا این اخرین خواستم از تو هستش...

از این به بعد دیگه نمیگم:

من هنوز دوستت دارم

میگم:

من برای همیشه دوستت دارم.

  • Maryam gomnam